اوووووووووووووووووو ...اینو

من علی نمیدونم چی بگم خودتون ببینین بهتره...

اوووووووووووووووووو ...اینو

من علی نمیدونم چی بگم خودتون ببینین بهتره...

 

کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت.

 

  هیچ وقت دل به کسی نبند...

 

چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه...

 

 ولی اگه دل بستی.........

 

هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی.

 

ـ دیروز با یه دسته گل به دیدنم آمد  با یک نگاه مهربان

 

همان نگاهی که سالها  آرزو  داشتم و اون از  من دریغ کرد

 

 گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم

 

 وقتی رفت سنگ  قبرم از اشکاش خیس شده بود.

نظرات 4 + ارسال نظر
بارون یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:33 ب.ظ http://delvapasiii.blogsky.com

چه قد قشنگ بود... آخـــــــــــــــــــــــــــی...

u زیباتری میدونم!

مهسا سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:52 ب.ظ

علی جان سلام
چیزی که نوشته بودی خیلی قشنگ خیلی
ـ از دمه یک گلفروشی رد میشدم زیبا ترین گلش نیست نگرانت شدم.
سیب سرخی به من بخشید و رفت ساقه سبز دلم را چسید و رفت عاشقی های مرا باور نکرد عاقبت بر عشق من خندید و رفت اشک در چشمانم حلقه زد بی مروت گریه ام را دیدو رفت.

بی نهایت ممنون داستانکت واقعا گریه ام انداخت.

مونا پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ب.ظ

علی جان بینهایت قشنگ

چشمات قشنگ می بینه عزیزم

Nena چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ق.ظ

علی نکنه عاشق شدی به ما نمی گی؟
این شرو ور های عاشقونه رو از کجا یاد گرفتی بی تربیت؟
اگه به مامانت نگفتم!
تازه می خوام آدرس باگتو به ه و س هم بدم!!!
برو خجالت بکش!

آره عزیزم طرف خیلی هم خوشگله اگه مشکلی داری بگو بیام رفعش کنم هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد