وقتی که من مردم چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند
چشم به راه مردم...
وقتی که من مردم مرا در تابوت سیاه بگذارید تا همه بدانند
سیاه تر از آنچه سیاهی است زندگی کردم...
وقتی که من مردم تابوتم را در یخ بپوشانید تا بجای آدمی
برای روزگارم گریه کند...
وقتی که من مردم دستانم را باز بگذارید تا همه بدانند
به آنچه میخواستم نرسیدم...
وقتی که من مردم مرا به در یا بیندازید تا همه بدانند
در حسرت آزادی مردم...
وقتی که من مردم لباس قرمز برتن بپوشید تا همه بدانند
من عاشق مردم...
غرور را دوست داشتم در تو بود؛
صداقت را دوست داشتم در تو بود؛
زیبایی را دوست داشتم در تو بود؛
مهربانی را دوست داشتم در تو بود؛
پاکی را دوست داشتم در تو بود؛
عشق را دوست داشتم در تو بود؛
قلب پاک را دوست داشتم اما در تو نبود
قلبی خالی وجود نداشت که من در آن سکنا گزینم
قلب تو پر از تنفر بود... پر از تنفر...
اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد ؛
...خبرم کن
... بهت قول نمیدم که
میخندونمت
.ولی می تونم باهات گریه کنم
...اگه یه روز خواستی در بری
...حتماً خبرم کن
،قول نمیدم که ازت بخوام وایسی
.اما می تونم باهات بیام
اگه یه روز سراغم رو گرفتی
...و خبری نشد
...سریع به دیدنم بیا
...احتمالاً بهت احتیاج دارم
واما...
اگه یه روزی دلت برام تنگ شد
میتونی بیای و منو ببینی
منو ببینی
تو جایی به نام بهشت زهرا...